یوسف (پیامبر) - ویکی شیعه

آن‌گاه از وفات یوسف هر گروهی میخواست لاشه او را در محله خود دفن کند. یوسف حساس دیدن برادرانش آن ها را شناخت؛ ا

توسط ISTGAHESHOMAREYEK در 7 فروردین 1401
آن‌گاه از وفات یوسف هر گروهی میخواست لاشه او را در محله خود دفن کند. یوسف حساس دیدن برادرانش آن ها را شناخت؛ اما آنان او را نشناختند. ↑ «چهار سال کلیدی یوسف پیامبر»، وبگاه ویستا. ↑ به جهت مثال نگاه کنید به مکارم شیرازی، تعبیر و تفسیر نمونه، ۱۳۷۴ش، ج۹، ص۳۱۰. ↑ بلاغی، قصص قرآن، ص۱۰۵تا۱۰۶؛ همینطور نگاه نمایید به سوره یوسف آیه ۵۰و۵۱. ↑ صحفی، قصههای قرآن، ۱۳۷۹ش، ص۱۱۷و۱۱۸؛ همینطور نگاه نمایید به سوره یوسف، آیه ۳۰و۳۱. ↑ سوره یوسف، آیه ۳. یوسف از اجابتش سرباز زد و به عصمت الهى اعتصام جسته گفت: «مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لَا یفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(سوره یوسف/ آیه ۲۳). یعقوب مقابل السلام وقتى این جریان را شنید، گفت: نه، نفس شما گشوده شما را به خطا انداخته و گول زده است، صبرى جمیل پیش مى گیرم، باشد که معبود همه آنها را به من برگرداند. یوسف پیغمبر، فرزند حضرت یعقوب فرزند حضرت اسحاق فرزند حضرت ابراهیم علیه السلام، یکى از دوازده فرزند یعقوب، و کوچکترین برادران خویش است، مگر بنیامین که او از آن جناب کوچکتر آموزش بیمه اسدی بود. ناگزیر مایوس شده نزد پدر آمدند، البته غیر از بزرگتر ایشان که او در مصر ماند و به سایرین گفت: مگر نمى دانید که پدرتان از شما عهدوپیمان گرفته مگر سابقه ظلمى که به یوسفش کردید از یادتان رفته؟ اینجا بود که کلمه و واژه خداى تعالى (که عبارت بود از عزیز نمودن یوسف على رغم منظور برادران و وعده این که قدر و رده او و برادرش را بالا برده و حسودان ستمگر را ذلیل و خوار بسازد) به وقوع پیوستن یافت و یوسف تصمیم گرفت خود را به برادران معرفى کند، ناگزیر چنین آغاز کرد: هیچ مى دانید آن روزها که غرق در جهل بودید حیاتی یوسف و برادرش چه کردید؟ پاد شاه دستور او را عظیم دید و دانش و حکمت و استقامت و امانت او در حیث وى پهناور آمد، فرمان آزادى و احضارش را مجددا صادر کرد و فرمان اعطا کرد تا حیاتی کمال عزت و احترام احضارش کنند و گفت: او را برایم بیاورید تا من او را منحصربه‌فرد خود سازم، وقتى او را آوردند و اساسی او به گفتمان پرداخت، گفت: تو دیگر امروز نزد ما داراى مکانت و جایگاه و امانتى چون به دقیقترین وجهى آزمایش و به بهترین وجهى خالص گشته اى. بعضا گفتهاند مراد این است که شیطان آفریدگار را از یاد یوسف موفقیت و بهباور برخی دیگر شیطان موجب شد آن زندانی فراموش کند بیگناهی یوسف را به فرمان روا بگوید. یعقوب هم به خاطر این صورت و سیرت زیبا، او را بى غایت دوست مى داشت و حتى یک ساعت از او جدا نمى شد، همین مضمون‌ بر برادران بزرگترش گران مى آمد و حسد ایشان را برمى انگیخت، تا آن که به دور هم جمع شدند و درباره کار او اصلی هم به مشورت پرداختند، یکى مى گفت: می بایست او را کشت، یکى مى گفت: می بایست او را در مرزوبوم دورى انداخت و پدر و محبت پدر را به خویش اختصاص داد، سپس بعداً توبه کرد و از صالحان شد و در اخیر رأیشان بر پیشنهاد یکى از ایشان متفق شد که گفته بود: بایستی او را در چاهى بیفکنیم تا کاروانیانى که از چاه هاى سر رویکرد آب مى کشند او را یافته و اساسی خود ببرند.
آخرین مطالب
مقالات مشابه
نظرات کاربرن